جیگر مادر و بابا

بوس کوچیکه

مائده جون دوسته کوثر جون مثه همه نی نی جونا جشن تولد دوست داره و ماهی یکبار براش جشن می گیرن و این ماه کوثرجون هم دعوت شده بود تولدت مبارک مائده جون!     دخترک ناناز طلاییه منم بعد از ماجرای سفرمون و جشن تولد آقامون صاحب الزمان (عج) هر روز با عروسکاش جشن می گیره و میگه الان تولده امام زمانه! اینم مهموناش که بعد از کلی پذیرایی کردن داره ازشون عکس می ندازه! با کنترل اسپیکر که میگه گوشیه جدید خودمه!   حالا دیگه برید به سراغ ادامه ی مطلب این وروجک بلایی مهارت خاصی در ریخت و پاش داره وقتی مشغول نظم دادن و مرتب کردن یه گوشه از خونه هستم اونم به یه چشم برهم...
20 شهريور 1391

اما خودمانی

  برای آغاز دوستی، یک سلام و یک لبخند و برای ادامه اش، یک عمر صداقت و محبت لازم است ...   دوستان میگن: چقد تند تند پست میذاری! ماشالله خیلی فعالی! چجوری فرصت می کنی این همه پست بذاری؟!؟ (یادم باشه اسفند دود کنم )   پاسخ : خب اینجوری شما هم تند تند سر میزنید آخه دلم براتون تنگ میشه و اینجوری زود زود می بینمتون! خوب نیست؟! البته عشق و علاقه، پشت هر کاری که باشه خودش انجام میشه و فرصت ها تند تند خودشونو نشون میدن. مهم اینه که بخوای تا بتونی، نوشتن رو هم خیلی دوست دارم و اینجا شده بهانه ای برای راضی کردن این حس درونی. البته نوشتنی که همراه با تنوع...
18 شهريور 1391

چقد خوشگل هم هست!

این پست در ادامه ی پست پایینیه روزایی که تهران به خاطر اجلاس سران تعطیل بود تا عکساشو انتخاب و آماده کردم، نی نی وبلاگ تعطیل شد! و اینا همون خاطرات جامونده از گذر ثانیه ها هستند. مرسی از نگاهتون   تکه کلام این روزهای نازگل خانم: "چقد خوشگل هم هست" هر چیز جدید و قابل توجهی از نظر ایشون زیباست. کاش همیشه زیبابین باشیم نه اینکه به دنبال زیبایی بگردیم!   کوثر خانم در باغ ویلا   ادامه عکسا + آهنگ انتخابی کوثرخانم در ادامه مطلب.... هیجان و شادی رفتن به یک سفر چند روزه!   کدو تنبل و یادآوری داستان پیرزن و کدوی قلقله زن!!! ...
15 شهريور 1391

همچنان هستیم...

سلام سلام تولد دوباره ی نی نی وبلاگ مبارک!!!! قوی شدنش مبارک!!!! وای من که دیگه داشتم دق می کردم. معتاد شدم رفته! این دنیای مجازی قسمتی از زندگی واقعی مون شده. دوستی ها و ارتباطات مون مجازیه اما اشک و لبخند و احساسات مون واقعیه.... راستشو بگین، شما هم هی اینجا رو چک می کردین؟؟؟!!!! روزی چندبار؟! دلم برای شما دوستان و حضورتون و نظرات خوشگل تون تنگ شده بود. خوشحالم که بازم می تونم ببینمتون و بنویسم. این هیجان نوشتن که دیگه داشت خفه م می کرد و همین امروز به کاغذ و قلم پناه برده بودم. فک کنم دیگه جو زدگی کافیه!   بری...
15 شهريور 1391

روخوانی زبان فارسی از چه زمانی؟؟؟

به قول باران جونم این روزها آموزش و یادگیری روخوانی زبان فارسی برای کودکان یک سال به بالا یه جورایی تبدیل به مد و پز شده اما خوبه که بدونیم:   در فصل بهداشت روانی کودکان از کتاب "تغذیه و نگهداری کودک" آمده است: من گمان می کنم درست کردن سوپر مارکتی از ابزار و وسایل و ایجاد امکانات متعدد برای پیشرفت کودک هر چند قابل درک است اما اشتباه بزرگی است که اغلب پدر و مادر ها مرتکب می شوند. البته همه ما می خواهیم که فرزندان مان بیشترین بهره را از استعدادهایشان ببرند و تا جایی که می توانند چیز یاد بگیرند، ولی تلاش های زود هنگام و شدید برای شکوفا کردن استعدادهای آن ها اشتباه بزرگی است و غالبا نتیجه عکس می دهد. ...
7 شهريور 1391

چهارپایه

هوراااااااااااااااااااااااااا  دختر منم کامپیوتر دار شد! هدیه ای از طرف عمو عماد. یه کیبورد سوخته!      چقدر برای من زیبا و لذت بخش بود برق چشمانت و شوق دستانت برای گرفتن این کیبورد!  یه کیبورد وایرلس! آخه سیمشو جدا کردیم که مزاحم بازی کردنت نباشه. همون لحظه ی اول، کیبورد به دست، رو کردی به من و گفتی: مادر با من حرف نزنیا....من کار دارم.....هی صدام نکنیا..... میخوام به کارام برسم.   و بعدش شروع کردی به تایپ یک انگشتی و مقایسه کیبورد خودت با کیبورد ما و صدها حرف و سوال و خیالپردازی و جیک جیک دیگه   و من به یاد این جملا...
6 شهريور 1391

عاشقانه...مادرانه

دوستت دارم به اندازه ی تمام ثانیه های در کنار هم بودن مان دوستت دارم به خاطر همه ی آن چیزهایی که با بودنت به من هدیه کردی دوستت دارم به ارزش تمام عشقی که ذره ذره ارزانی ام داشتی عشق کوچک من از حس مادرانه ام بر خود می بالم و وجود تو را همیشه می خواهم شاداب و سلامت و زیبارو..... چه دل انگیز است نوازش صدای هر روزه ات در جان من، نوازش نگاه هر لحظه ات در وجود من و نوازش دست های کوچکت بر گونه های مادرانه ام علی را در بهشت دارم..... و تو بهشت من در این دنیای کوچک.         بعدا نوشت: ممنون از مهربونیای همه ی شما دوست جون های خودم....درسته که گاهی دلتنگ علی جونم ...
4 شهريور 1391

کرم آفتابگردون!

سرای محله: ماه مبارک تموم شد و باز بیرون رفتن من و تو شروع شد. با هم رفتیم سرای محله و از برنامه های تابستانی پرسیدیم (تابستون تموم شد که! )و شاید تو رو بذاریم خانه اسباب بازی. راستی هر وقت از این پارک محله ای رد می شیم دلت می خواد بری زیر این آلاچیق که به اصطلاح نمازخانه میخوانندش:           بخور بخور: آره دیگه ماه مبارک تموم شد و بخور بخور شروع شد! ولی نه، اشتباه نکنید منظورم اون چیزی نیس که الان به ذهنتون رسیده و با ترشح سرتونین تو مغزتون دارین بهش لبخند می زنین ..منظورم اینه که بازم موقع چیز میز خوردن دخترک باید بشینم کنارش و نگاش کنم و غذا بذارم دهنش و یه چیزی هم خودم حتما بخورم آخه...
1 شهريور 1391

نقطه آبی کمرنگ

تو مرا می‌فهمی  من تو را می‌خواهم   و همین ساده‌ترین قصه‌ی یک انسان است     تو مرا می‌خوانی من تو را ناب‌ترین شعر زمان می‌دانم  و تو هم می‌دانی تا ابد در دل من می‌مانی       سلام به ببلاگ من خوش آمدین. عیدتون بازم مبارک. تعطیلات خوش گذشت؟؟؟ به ما که عالی گذشت. راستی ببینین چقد ناز شدم. خوشگل شدم. آخه موهامو کوتاه کردم. مرسی آقا جون!   حالا برید سراغ ادامه ی مطلب. ممنونم همیشه موقع رفتن به ویلا خیلی خوشحالم   &n...
31 مرداد 1391
1